توی « سخنِ سردبیرِ» نشریهی بچهها، نشریه رو تقدیم کردم به مسافرانِ پرواز هفتصد و پنجاه و دوی اکراین. بالاخره براشون نوشتم. قراره چاپ بشه. قراره بره زیر دستِ مردم. قراره کسی روی ورقهی کاغذ و زیرِ یک آرمِ رسمیبخونتش. مرثیهسراییِ کوتاهی بود. با هزار ترس بود. با « شهید» خطاب کردنشون بود. اما مرثیهسرایی بود. حس میکنم هیچروزی رو توی این سهماه از این لحظه سبکتر نبودهم. گریستم و نوشتم و با یادآوریِ دوبارهش کلِ بدنم لرزید. اما نوشتم. جملهی آخر اینه:
« به کسانی که آخرین تصویری که از آنها در ذهنِ بازماندگانِ دردمند هست، چیزیست شبیهِ همین نشانِ *- اسم نشریه- *در گوشهی صفحه. دوبالِ گشوده که آسمان را در آغوش کشیدهاند، و پرواز. »
چون میدونید که، مجبوریم شهیدوار و آسمانی تصویرشون بکنیم. نه مظلوم و خونی و اربا اربا.